عالیه شوکت آبادی و دوست پسرش

فصل زائر غریبه : 

 

چند هفته ای گذشت و هر پنجشنبه من و فواد، تنها سوگواران مزار غریب متانت بودیم.

 

در یکی از این پنجشنبه ها کنار مزار متانت داشتم قرآن می خواندم که با کمال تعجب دیدم یک خانم موقر آرام نشست و شروع کرد به فاتحه خوندن.

 

یقین داشتم که مزار را اشتباه گرفته، ولی در دلم گفتم بذار حداقل یک فاتحه هم برای متانت خونده بشه، هر چند اشتباهی! فاتحه اش که تمام شد، گفت: روحش شاد و بلند شد که برود.

 

گفتم: خانم شما متانت را می شناختید؟ بعد از لحظه ای سکوت و با یک دنیا غصه گفت: بله، می شناختم. خدا باعث و بانی کسی که توی این راه انداختش رو نیامرزه.

 

باورم نمی شد، کسی که از زندگی متانت با خبره با پای خودش آمده! سریع بلند شدم و گفتم: ببخشید، خانم شما نسبتی دارید با متانت؟ از زندگی متانت چقد خبر دارین؟ خیلی عادی گفت: نه، من نسبتی ندارم. یه چیزایی دورادور ازش میدونم همین!

 

گفتم: من فهیمه، همکلاسی دوران دبیرستان متانتم. چند هفته پیش اتفاقی، متانت را در حال گدایی توی ترمینال دیدم، ولی عمر این دیدار به اندازه عمر گل وجود متانت بود.

 

اینه که هیچی ازش نمی دونم. خواهش می کنم هر چی از متانت می دونید واسم بگید. با اصرار من نشست و چند لحظه ای غرق در سکوت شد و با اشکی  که در چشمهایش می دوید و بغضی که فرو می خورد، گفت: اسم من بهنازه.

 

من مستقیم متانت رو نمی شناختم و باهاش دوست نبودم. من با کتی. تا گفت کتی گفتم: همونکه همکلاس ما بود؟ گفت: بله، کتی خانم. من با کتی دوست بودم.

 

کتی هم چون دوست متانت بود، کمابیش متانت رو هم می شناختم. متانت دختر سر به راه و در کل ساده ای بود. فاز روحیش با کتی فرق داشت ولی کتی خیلی رند بود.

 

هیچ چیزی از خودش واسه متانت رو نمی کرد. به بهناز گفتم: ببخشید متوجه نمیشم یعنی چی رو نمی کرد؟! کتی بر عکس متانت خیلی راست و صاف نبود.

 

خونواده کتی خیلی باز بودن. کتی تو محیط آزادی بزرگ شده بود. دوست پسر داشت و باهاشون می رفت تفریح و گردش و. بهنازخانم! این چیزا رو متانت هم میدونست؟

 

کتی معمولا رو نمی کرد و متانت هم ساده تر از این حرفها بود که چیزی بفهمه. کتی بعد از دبیرستان وقتی وارد دانشگاه شد کم کم از این ها فاصله گرفت.

 

دلیلش هم این بود که یه دوست پسر همکلاسی پیدا کرده بود که بابای خرپولی هم داشت. کتی باهاش ریخته بود و قرار گذاشته بودن که با هم ازدواج کنن.

 

بهناز خانم! کتی اصلا درسش خوب نبود واقعا کتی دانشگاه رفت؟! کتی درسش خوب نبود، ولی سال دوم کنکور رشته حسابداری دانشگاه آزاد اصفهان قبول شد.

 

ببخشید بهناز خانم! متانت چی؟ متانت هم رفت دانشگاه؟ متانت همون سال اول دانشگاه تهران قبول شد؛ رشته مهندسی شیمی. بهناز تا این را گفت داغم تازه تر شد.

 

از بهناز پرسیدم: هنوز هم متوجه نقش کتی در زندگی متانت نشدم. بهناز گفت: کتی سال دوم دانشگاه که بود من و متانت را دعوت کرد اصفهان.

 

ما هم رفتیم و اونجا یک شب دوستش رو که خودش می گفت نامزدمه بهمون معرفی کرد. فردای اون روز گفت به خاطر این نامزدی می خوام دعوتتون کنم یه باغ و جشن مختصری می خوایم بگیریم.

 

من و متانت هم به اصرار کتی رفتیم. در اون باغ همه پسر دخترها قاطی بودن. متانت که اصلا چنین تصوری از کتی نداشت و هنوز رفتارهای کتی واسش معلوم نشده بود وقتی با این صحنه مواجه شد تازه فهمید که چقدر با کتی فاصله داره!

 

متانت با عصبانیت برگشت و خواست یکراست برگردد تهران که کتی متوجه شد. کتی به خاطر آبروی خودش که بهش نگن دوست امل و. داری جلوی متانت محکم وایساد.

 

اول سعی کرد مخ متانت رو بزنه، ولی متانت که با این فضا بیگانه بود اصلا زیر بار نمی رفت. کتی که دید متانت هیچ جوری کوتاه نمیاد به یکی از پسرهایی که دعوت شده بودند،

 

گفت در باغ رو قفل کنه و نزاره متانت بره. متانت که دید هیچ چاره ای نداره و کاری از دستش بر نمیاد دوید دنبال کتی و به التماس افتاد. التماس و اصرار متانت داشت کار دست کتی می داد.

 

کتی هم که دید داره بدجور آبروریزی میشه به یکی از دوستاش به نام بهرام اشاره کرد که جمعش کنه. بهرام یک پسر خوش قد و بالایی بود که ظاهرش اصلا به نظر نمی رسید این کاره باشه.

 

بهرام رفت طرف متانت و سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه. همینطور که داشت باهاش حرف می زد یکی دیگه از دوستای بهرام به نام آرش هم به اونا اضافه شد و من متوجه نشدم بینشون چی رد و بدل شد.

 

در حالی که متانت مثل بارون گریه می کرد و التماس می کرد که بزارن از اونجا بره بیرون توی یه چشم به هم زدن دوست بهرام متانت را انداخت توی اتاقکی که شبیه انباری بود و دو تاشون هم رفتن توی همون اتاقک

 

و در رو بستن. نمیدونم چه اتفاقی افتاد که صدای متانت خاموش شد. نه از گریه ها و نه از التماس های متانت هیچ خبری نبود.

داستان متانت - فصل زائر غریبه

سفر به کربلا ( بخش سوم )

سفر به کربلا ( بخش دوم)

متانت ,کتی ,  ,هم ,رو ,نمی ,بود که ,با کتی ,متانت هم ,رو نمی ,متانت رو

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گردش تاپیک ایکیا تولید کننده انواع دستگا های تصفیه دود با نام تجاری ناتصا (کلیک کنید) پیشرفت حق توست... حدیث العبرات طایفه تالیشاهی خرید اینترنتی فرش ماشینی کاشان وبلاگ آموزش 85 انجمن بت نیوز ɪʀʙɛтɴɛաs دکتر رادنوش پشم فروش فوق تخصص اینترونشنال و نورورادیولوژی